میتوپیم به این نظر که ارزش به ثروت است. ارزش به معلومات بهمثابه تحصیلات و مدارک است! اما نه این نیز کامل نیست. سپس دانش و معلومات، بهمثابه دانش واقعی بهمعنای میزان مطالعه مدنظر قرار میگیرد. کمی بعد این دانش واقعیِ تنها رنگ میبازد و در کنارش عنصری شاید مهمتر، میزان غور و بحث و میزان اندیشیدن نیز قرار میگیرد؛ که اگر شرط جدید نباشد، کتاب و کتابخانه را باید فراتر از همهی انسانها دانست و بشرِ والای اینچنینی بیش از یک ضبطکنندهی اطلاعات و بیانگر سخنان دیگران نیست.
اندیشیدن و بحث پیرامون دانستهها مهمتر از آن است که در نظر گرفته نشود، چرا که اندیشه و دانش باید رنگ و بویی از خود فرد و اندیشهی شخص داشته باشد تا بتواند سنجهای برای ارجمندیاش باشد. اما شاید این سنجه نیز مناسب نباشد. بهنظر این سنجهی مجرد مربوط به اندیشهای است بیتوجه به شرایط واقعی و زمان. آیا به راستی میتوان کسی که در تمامی عمر در گوشهای است و به تفکر و تأمل و مطالعه میپردازد را ارجمندترین دانست؟ نتیجهی بلافصل پذیرش سنجهی اخیر پاسخ مثبت به سوال فوق است!
شاید در گذشتههای دور چنین فردی ارجمندترین بوده باشد و در منظر تاریخ نیز انسانهای ارجمند از همین گونه بودهاند. اما امروزه به باور نگارنده چنین فردی هرچند محترم باشد و حتی شاید فراتر از آن در عنوان و نام فرادست باشد، اما حتی اگر برترین عناوین را یدک بکشد در قضاوت عمومی، چندان مورد لطف قرار نمیگیرد. در همهی سنجههای فوق ارزشمندیِ ارتباط و زندگی در بستر اجتماع و در حضور دیگران مورد توجه قرار نگرفته است. در حالی که به نظر میرسد به باور (خودآگاه یا ناخودآگاه) عمومی چنین شرطی برای ارجمندی الزامی است. شگفت آنکه این شرط گاهی تا آن درجه از اهمیت صعود مییابد که تنها سنجه باشد؛ چرا که گاهی میتواند نبود سنجههای دیگر را در پس پردهی کلام و رفتار پنهان دارد.
حال سنجهی ارجمندی در سیر تکاملی خود پیش رفته و به صورتِ «برخورداری از معلومات و معرفت و دانش (به معنای اشاره شده) به علاوهی توانایی ارتباط با اجتماع و دنیای دیگران و تعامل با آنها» تغییر شکل میدهد. اهمیت شق دوم که در اینجا اضافه شد شاید در آن است که بهواقع فهم فرد مورد قضاوت از همین دریچه صورت میپذیرد.
به نظر میرسد به سنجهای جامع برای زمان خود دست یافتهایم که تاریخ نیز برای آینده (تا اندازهای) بدان پایبند خواهد بود. اما به سوال آغازین خود مبنی بر یافتن زندگی بهینه برگردیم. هماکنون خود را آماده میسازیم برای حضور در کالبد انسانی واجد سنجهی فوق. کمی بیشتر تأمل کنیم؛ آیا اینگونه شیرینترین زندگی را خواهیم داشت؟ بگذارید این سوال را به گونهای دیگر بیان کنیم! آیا کسی که واجد معلومات برتر نسبی است و در ارتباط با دیگران موفق است زندگی خود را بهینه مییابد؟ بگذارید نخست مثالی برای چنین فردی بیان کنیم و سپس با تصور جایگزینی خود بهجای وی به قضاوت بپردازیم. شاید پزشکی خوشرو و خوشمشرب مثال مناسبی باشد (از این رو مثالهایی همچون اساتید دانشگاه کنار زده شدند که به نظر در شرایط فعلی زندگیمان در سطحی پایینتر قرار دارند. بهویژه آنکه پزشک سنجههای در سایه (فرعی، که در این متن بدانها اشاره نشد) بسیاری دارد همچون برخورداری از ثروت مادی.) آیا میپسندیم چنین پزشکی باشیم که (عموما) درصد بسیاری از زمانمان در مطب با بیماران میگذرد؟ که فرصت دیدن برنامههای تلویزیونی همچون فوتبال، فرصت گشتوگذار، صرف وقت برای فرزندان و ایجاد ارتباط بهینه با آنان و ... را نداشته باشیم؟ من نمی پذیرم! حتی اگر چنین فردی در نظر دیگران بهترین باشد، در اینجا مقصود پیشینی آن است که به تصور خود نیز به طریق اولی بهینه باشیم.
این شکست با نشاندادن وجود سنجههای بسیار برای ارجمندی، پس از شکستهای قبلی دلسردکننده است؛ روند یافتن این سنجه کماکان ادامه دارد، چه گویی تمایل دسترسی به آن از آغاز در نهاد انسان قرار گرفته، اما کلافگی پس از شکستهای مستمر اجتنابناپذیر است.
این روند به پاسخی رساندم که مشتبهم شد پاسخ را یافتم. با کمرنگ کردن قضاوت دیگران در سوال و توجه اصلی و بنیادی به قضاوت خودی. به نظرم آمد، ارجمندترین زندگی و بهترین زندگی یا به عبارت بهتر ارجمندترین فرد و موفقترین فرد اویی است که از زندگیاش بیشترین لذت را ببرد.
ابهام موجود در این پاسخ فرصت نقد را محدود میکند و تا حدی بسیطبودن این سنجه آن را موفق نشان میدهد. اما این مغلطهای بیش نیست. این سنجه مغلطهای بیش نیست. تنها یک اینهمانی است. مشابه آنکه بگوییم موفقترین فرد کسی است که برترین زندگی و موفقترین زندگی را داشته باشد. و در اینجا لذت بردن از زندگی دقیقا همان موفقبودن زندگی و برخورداری از زندگی برتر است! کافی است یکبار از خود بپرسیم لذتبردن از زندگی چه زمانی میسر میشود و برترین زندگی به چه معناست.
اما برای نجات از این مهلکه شاید تعریف لذت به صورت خرد به معنای برخورداری از لذتهای کوچک راهگشا باشد. لذتهای خرد و لذتهای جزئی در لحظههای زندگی؛ همچون خندیدن، خوردن غذای مورد علاقه، هدیهگرفتن و نه مثالهایی چون داشتن شغل مناسب. البته این گفته بدین معنا نیست که لذتهای کلان مهم نیستند؛ که به این معناست که لذتهای خرد اصل و کلان فرع است و اهمیت لذتهای کلان تنها در میزان اثرگذاری بر لذتهای خرد است؛ و از این منظر است که داشتن شغل مناسب یکی از سنجههای مهم میگردد چرا که بر بسیاری از لذتهای خرد مستقیم و یا غیرمستقیم اثر میگذارد.
نگاه اولیهی ما نگاهی کلان است. بیدرنگ یک پزشک را به یک کارگر ترجیح میدهیم! اما با تغییر رویکرد به جزء و محور قرار دادن سنجههای فرد مورد قضاوت و قضاوتِ در-خود یک فرد را به دیگری یا زندگی یکیشان را نسبت به دیگری تنها از روی عنوان و نام و آنچه ظاهر است برتر نمیدانیم. برتری زندگی در لحظهلحظههای زندگی خلاصه است و زندگی برتر (=زندگی لذتبخش) آنی است که نهایت استفادهی ممکن از این لذتهای خرد را برد. در برتر دانستن زندگی پزشک شاید این تصور دخیل است که پزشک از آنجا که زمینهی استفاده از لذتهای خرد بیشتری را دارد (آیا واقعا اینگونه است؟) زندگی برتری دارد.
این ادعا که این سنجه همان سنجهی همهی ماست (احتمالا به صورت ناخودآگاه) نیاز به دلیل و بررسی کامل دارد که در این مقال نمیگنجد. اما بر باور نگارنده است که این سنجه همان سنجهای است که استفاده میشود؛ هرچند، گاهی با کاربرد نادرست نتیجهای اشتباه گرفته میشود.
5مهرماه 1390