۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

مرد برای هضم دلتنگیاش، گریه نمی‌کنه /سیگار می‌کشه

دلم برا پائیزای ابری و بارونی شمال تنگ شده و پائیزی که میاد پنجمین پائیز متوالی شماله که از دستش می‌دم
یه هفته پیش که رفته بودم دیار، تا رسیدم دیدم داره بارون تابستونی می‌باره و هوا پائیزی‌ـه. منتظر بودم تاکسی پر شه، هوا و حال من سنگین سیگار می‌طلبید، کلنجارم بی‌نتیجه بود بلخره رفتم مغازه‌ی کناری و یه نخ خریدم، گفتم کبریتم بده، گف "آتیش دم دره"، گفتم می‌خام برم یه گوشه‌ای رُشن کنم؛ گف "می‌ترسی؟ وختی می‌ترسی چرا می‌کشی؟" گرچه از خنده‌های عاقل‌اندر‌سفی بدم می‌اد، ولی اونجا دقیق‌ن جاش بود. آخه اون چی می‌فمه ازین‌که بخاطر یه مامان دلنازک یه‌مدت (حتی) سیگارنکشیدنو.
رفتم تو یه کوچه و قایمکی رُشنش کردم، بارون حس غریبی داش؛ یاد همه‌ی اون بارونای آخر تابستونی‌ی افتادم که شروع همه چیزای خوب بود؛ پائیز، مهر، مدرسه (آخه من مدرسه و بچه هاشو دوس داشتم). یاد اون زندگی نسبت‌ن دور و دل‌پذیر.
اوایل دانش‌گا که گُهم می‌گرف از حالم، فک می‌کردم مشکل از دانش‌گاس، دانش‌گاه مزخرف‌مون؛ یکمی طول کشید تا بفمم دردم از حال و هوای کثیف و عن تهران‌ـه، آخه شما که نمی‌دونید ما از چه بهشتی چه مدرسه‌ای به این دانش‌گاه مزخرف رونده شدیم و زندگی‌مون این‌طور به‌گا رف. حالا ایشالا سر فرصت عکسای مدرسمونم می‌ذارم اینجا
از همون سال اول دانش‌گا بود که واقیت مزخرف زندگی اینجا خودشو بم نشون داد، واقیتی که آدمو از همه‌چی دل‌زده می‌کنه، به‌ویژه از مردم بیخُدش. این بندو گفتم که بگم مرسی که هستین، مرسی به گودر؛ دقیق‌ن نمی‌دونم چی داره این گودر که انگار هر چی آدمه خوبه اینجا جذب شده و دنیایی رو ساخته که مثال یه مدینه‌فاضله‌اس؛ طوریه که اگه ده ساعت تو یه روز اینجا باشی و از دنیای بیرون غافل، بازم حس بدی بت دس نمیده، برعکس فب و شبکه‌های اجتماعی دیگه! شاید زیاد ننویسم و بیشتر ازون شاید زیاد خونده نشم، ولی عوضش زیاد می‌خونم؛آدمای کمی اینجا هستن که تو دنیای بیرونم بشناسم‌شون، آدمای کمی هستن که دیده باشم‌شون، ولی از همون نوشته‌ها، برای هرکدوم از بچه‌ها یه شخصیتی تو ذهنم ساخته شده، یه قیافه یه هیکل یه مرام و یه رفتار خاص؛ که همه اش خشگل‌ـه. و حتی اگه یه سری غریبه بدونن‌ت، ولی بازم باهاش و با آدماش حس غریبگی نداری. و چقد خوبه که اینجا اساس‌ش رو واژه‌اس، نه عکس و مزخرفات دیگه؛ ساده استو جینگول‌پینگول نداره که مصنوعیش کنه. و چقد خوبه که آدما اینجا خودشونن، خود خودشون؛ راحت شوخی می‌کنن، راحت فش می‌دن، ...
پنج دِیقه گذش، سیگارم تموم شد؛ یه برگ نارنج کندم و مالیدم به دستم، تاکسی هنو پر نشده بود؛ رفتم یه آدامسم خریدم که محکم‌کاری شه. از سوپر برگشتنی یه نفر دیگه‌ هم اومد و 4تا کامل شدیم، وختی نشستم راننده گف "زیر بارون حال خوبی داش آره؟" یه خنده‌ی صاف و ساده و صادقی رو لبم نشس (دلم واسه این خنده‌ها تنگ شده بود) و بدشم مکالمات روزمره...

۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

این لحظه را دریاب

می­توپیم به این نظر که ارزش به ثروت است. ارزش به معلومات به­مثابه تحصیلات و مدارک است! اما نه این نیز کامل نیست. سپس دانش و معلومات، به­مثابه دانش واقعی به­معنای میزان مطالعه مدنظر قرار می­گیرد. کمی بعد این دانش واقعیِ تنها رنگ می­بازد و در کنارش عنصری شاید مهم­تر، میزان غور و بحث و میزان اندیشیدن نیز قرار می­گیرد؛ که اگر شرط جدید نباشد، کتاب و کتاب­خانه را باید فراتر از همه­ی انسان­ها دانست و بشرِ والای این­چنینی بیش از یک ضبط­کننده­ی اطلاعات و بیان­گر سخنان دیگران نیست.

اندیشیدن و بحث پیرامون دانسته­ها مهم­تر از آن است که در نظر گرفته نشود، چرا که اندیشه و دانش باید رنگ و بویی از خود فرد و اندیشه­ی شخص داشته باشد تا بتواند سنجه­ای برای ارج­مندی­اش باشد. اما شاید این سنجه نیز مناسب نباشد. به­نظر این سنجه­ی مجرد مربوط به اندیشه­ای است بی­توجه به شرایط واقعی و زمان. آیا به راستی می­توان کسی که در تمامی عمر در گوشه­ای است و به تفکر و تأمل و مطالعه می­پردازد را ارج­مندترین دانست؟ نتیجه­ی بلافصل پذیرش سنجه­ی اخیر پاسخ مثبت به سوال فوق است!

شاید در گذشته­های دور چنین فردی ارج­مندترین بوده باشد و در منظر تاریخ نیز انسان­های ارج­مند از همین گونه بوده­اند. اما امروزه به باور نگارنده چنین فردی هرچند محترم باشد و حتی شاید فراتر از آن در عنوان و نام فرادست باشد، اما حتی اگر برترین عناوین را یدک بکشد در قضاوت عمومی، چندان مورد لطف قرار نمی­گیرد. در همه­ی سنجه­های فوق ارزش­مندیِ ارتباط و زندگی در بستر اجتماع و در حضور دیگران مورد توجه قرار نگرفته است. در حالی که به نظر می­رسد به باور (خودآگاه یا ناخودآگاه) عمومی چنین شرطی برای ارج­مندی الزامی است. شگفت آن­که این شرط گاهی تا آن درجه از اهمیت صعود می­یابد که تنها سنجه باشد؛ چرا که گاهی می­تواند نبود سنجه­های دیگر را در پس پرده­ی کلام و رفتار پنهان دارد.
حال سنجه­ی ارجمندی در سیر تکاملی خود پیش رفته و به صورتِ «برخورداری از معلومات و معرفت و دانش (به معنای اشاره شده) به علاوه­ی توانایی ارتباط با اجتماع و دنیای دیگران و تعامل با آن­ها» تغییر شکل می­دهد. اهمیت شق دوم که در این­جا اضافه شد شاید در آن است که به­واقع فهم فرد مورد قضاوت از همین دریچه صورت می­پذیرد.

به نظر می­رسد به سنجه­ای جامع برای زمان خود دست یافته­ایم که تاریخ نیز برای آینده (تا اندازه­ای) بدان پای­بند خواهد بود. اما به سوال آغازین خود مبنی بر یافتن زندگی بهینه برگردیم. هم­اکنون خود را آماده می­سازیم برای حضور در کالبد انسانی واجد سنجه­ی فوق. کمی بیش­تر تأمل کنیم؛ آیا این­گونه شیرین­ترین زندگی را خواهیم داشت؟ بگذارید این سوال را به گونه­ای دیگر بیان کنیم! آیا کسی که واجد معلومات برتر نسبی است و در ارتباط با دیگران موفق است زندگی خود را بهینه می­یابد؟ بگذارید نخست مثالی برای چنین فردی بیان کنیم و سپس با تصور جای­گزینی خود به­جای وی به قضاوت بپردازیم. شاید پزشکی خوش­رو و خوش­مشرب مثال مناسبی باشد (از این رو مثال­هایی هم­چون اساتید دانشگاه کنار زده شدند که به نظر در شرایط فعلی زندگی­مان در سطحی پایین­تر قرار دارند. به­ویژه آنکه پزشک سنجه­های در سایه (فرعی، که در این متن بدان­ها اشاره نشد) بسیاری دارد هم­چون برخورداری از ثروت مادی.) آیا می­پسندیم چنین پزشکی باشیم که (عموما) درصد بسیاری از زمان­مان در مطب با بیماران می­گذرد؟ که فرصت دیدن برنامه­های تلویزیونی هم­چون فوتبال، فرصت گشت­و­گذار، صرف وقت برای فرزندان و ایجاد ارتباط بهینه با آنان و ... را نداشته باشیم؟ من نمی پذیرم! حتی اگر چنین فردی در نظر دیگران بهترین باشد، در این­جا مقصود پیشینی آن است که به تصور خود نیز به طریق اولی بهینه باشیم.

این شکست با نشان­دادن وجود سنجه­های بسیار برای ارج­مندی، پس از شکست­های قبلی دل­سرد­کننده است؛ روند یافتن این سنجه کماکان ادامه دارد، چه گویی تمایل دست­رسی به آن از آغاز در نهاد انسان قرار گرفته، اما کلافگی پس از شکست­های مستمر اجتناب­ناپذیر است.
این روند به پاسخی رساندم که مشتبهم شد پاسخ را یافتم. با کم­رنگ کردن قضاوت دیگران در سوال و توجه اصلی و بنیادی به قضاوت خودی. به نظرم آمد، ارج­مندترین زندگی و بهترین زندگی یا به عبارت بهتر ارج­مندترین فرد و موفق­ترین فرد اویی است که از زندگی­اش بیش­ترین لذت را ببرد.

ابهام موجود در این پاسخ فرصت نقد را محدود می­کند و تا حدی بسیط­بودن این سنجه آن را موفق نشان می­دهد. اما این مغلطه­ای بیش نیست. این سنجه مغلطه­ای بیش نیست. تنها یک این­همانی است. مشابه آن­که بگوییم موفق­ترین فرد کسی است که برترین زندگی و موفق­ترین زندگی را داشته باشد. و در این­جا لذت بردن از زندگی دقیقا همان موفق­بودن زندگی و برخورداری از زندگی برتر است! کافی است یک­بار از خود بپرسیم لذت­بردن از زندگی چه زمانی میسر می­شود و برترین زندگی به چه معناست.

اما برای نجات از این مهلکه شاید تعریف لذت به صورت خرد به معنای برخورداری از لذت­های کوچک راه­گشا باشد. لذت­های خرد و لذت­های جزئی در لحظه­های زندگی؛ همچون خندیدن، خوردن غذای مورد علاقه، هدیه­گرفتن و نه مثال­هایی چون داشتن شغل مناسب. البته این گفته بدین معنا نیست که لذت­های کلان مهم نیستند؛ که به این معناست که لذت­های خرد اصل و کلان فرع است و اهمیت لذت­های کلان تنها در میزان اثرگذاری بر لذت­های خرد است؛ و از این منظر است که داشتن شغل مناسب یکی از سنجه­های مهم می­گردد چرا که بر بسیاری از لذت­های خرد مستقیم و یا غیرمستقیم اثر می­گذارد.

نگاه اولیه­ی ما نگاهی کلان است. بی­درنگ یک پزشک را به یک کارگر ترجیح می­دهیم! اما با تغییر رویکرد به جزء و محور قرار دادن سنجه­های فرد مورد قضاوت و قضاوتِ در-خود یک فرد را به دیگری یا زندگی یکی­شان را نسبت به دیگری تنها از روی عنوان و نام و آنچه ظاهر است برتر نمی­دانیم. برتری زندگی در لحظه­لحظه­های زندگی خلاصه است و زندگی برتر (=زندگی لذت­بخش) آنی است که نهایت استفاده­ی ممکن از این لذت­های خرد را برد. در برتر دانستن زندگی پزشک شاید این تصور دخیل است که پزشک از آن­جا که زمینه­ی استفاده از لذت­های خرد بیش­تری را دارد (آیا واقعا اینگونه است؟) زندگی برتری دارد.

این ادعا که این سنجه همان سنجه­ی همه­ی ماست (احتمالا به صورت ناخودآگاه) نیاز به دلیل و بررسی کامل دارد که در این مقال نمی­گنجد. اما بر باور نگارنده است که این سنجه همان سنجه­ای است که استفاده می­شود؛ هرچند، گاهی با کاربرد نادرست نتیجه­ای اشتباه گرفته می­شود.

5مهرماه 1390