به نام خدایــی که به بیراهه رفت
یه الگوریتم کامپیوتری هست به اسم الگوریتم حریصانه یا گریدی؛ که طی اون تو هر لحظه بهترین کاری که باید، انجام میشه؛ ولی آیا الگوریتم حریصانه همیشه بهترین کار رو نتیجه میده و آیا همیشه بهترین الگوریتمه؟
شاید اول فکر کنیم که آره اینطوره، ولی با کمی دقت می تونیم مثال های دمِ دست زیادی پیدا کنیم که به سادگی نشون می دن که الگوریتم حریصانه نمی تونه الزاما جواب بهینه رو نتیجه بده. این، حکایتِ زندگی ماست.
ما عموما طیِ تاریخ، حریصانه عمل کردیم؛ شاید یکی از مهم ترین عوامل اش هم این بوده که نمی تونستیم درک خیلی مناسبی از شرایط داشته باشیم. تو زندگی ما زمانــی وجود داره که کارها رو یه کمی پیچیده می کنه؛ شاید اینکه خیلی ها نه تنها از این زندگی راضی نیستن بلکه تو برخی موارد زندگیِ گذشته رو ترجیح میدن شاهدی بر این مدعا بتونه باشه. (هر چند این نظرِ بعضی ها فقط ناشی از حس نوستالژیکیه که نسبت به اون زمان دارن، ولی نمیشه همه چی رو ناشی از این حس دونست) هرچند پیشرفت کردیم و کسی منکرش نیست، ولی آیا بهینه بوده؟ و آیا یه جنبه های اساسی رو طی همین بهینه نبودن از دست ندادیم؟
و امروز سمت و سویِ حریصانه ی حرکت دنیا به تبدیل هرچه بیشتر به دنیای مجازیه، که در کنار نتایج مثبتی که در پی داره، پیامدهای بدی رو هم موجب میشه؛ و این سود و زیان هاست که زمینه سازِ نظراتِ گوناگون در مورد امروز و زندگیه. فیسبوک، توییتر، گوگل ریدر، گوگل باز به عنوان شبکه های ارتباطی در کنار سایت های زمینه ساز بلاگ (مثل بلاگر، وردپرس و برای ما فارسی زبون ها بلاگفا) و سایت های زمینه ساز به اشتراک گذاری، مثل یوتوب و رپیدشر و سایت هایی مرجع مثل ویکی پدیا و آی ام دی بی و خیلی از انواع دیگه مثل فروم ها که ذکر نشدن، با جذبه ی اولیه و تاثیرات زیادشون، تغییرات زیادی به زندگی ما دادن
طیِ یک سالِ اخیر گسترشِ چشمگیرِ مینیمال نویسی ، کمابیش بر رونق بلاگ های پرحرف (منظور بلاگ های معمولی با مطالب نیمه طولانیه) کاسته، و مخاطب های اینترنتی هم تمایل بیشتری رو به سمت شون معطوف می کنن؛ و این گسترش و این تمایل که از جانبِ مخاطبِ اینترنتی دیده می شه، در شرایط فعلی با گزینه ها و سایت های زیاد برای مراجعه و کم حوصلگی ذاتیِ ما، خیلی عجیب و دورازانتظار نبوده و نیست. مشابه اتفاقی که برای داستان نویسی افتاد؛ هر چند رونق رمان ها رو از بین نبرد، ولی کم کم موجب شد دیگه از اون رمان های چندهزار صفحه ای و چندین جلدی دیگه خیلی خبری نباشه و یا اگه باشه، با رونق خیلی خیلی کمتر؛ و یه چنین تغییراتی رو تو بلاگ های عادی و قدیمی هم احتمالا خواهیم دید.
یکی می گفت، دقیقا همون دخترایی که حاضر نبودن چند سال پیش تو یاهو (چت) یه عکس بزارن، الان تو فیسبوک هر عکسی رو میذارن...
ما ایرانی ها هم کم کم داریم با اینترنت، با دنیای کمتر شدن مُحرمات، بیشتر کنار می آیم، البته شاید یه کمی کُند. این رو هم باید اضافه کنیم که با توجه به نبود زیرساخت های لازم و عدمِ توجه به این زیرساخت ها تقریبا اینترنت نقشی جز سرگرمی و درصد کمتری پخش خبر برای ما نداره.
ما عموما با خودمون در موردِ موارد مختلف صحبت می کنیم، خودمون می بُریم و خودمون می دوزیم. هم مدعی العموم و دادستان، هم وکیل مدافع متهم؛ گاهی هم حکم صادر می کنیم. کاری که گاهی باز و فیسبوک و بحث هایی که اونجا مطرح می شه، پِی اش رو می ریزه؛ با دیدن حرف های مختلف و گاهی (به نظر ما) بی پایه و اساس، گاهی جانبدارانه، برای تعریفو تمجید وَ کوبیدنِ یه نوشته و مهمتر گاهی برای فکر کردن در مورد یه نوشته، یا نقدِ نوشته؛ این مباحثه هایی که شاید از اساس درست پیش نمیره، تو کامنت های مطالب زیاد پیش میآد و این انگیزه رو تقویت می کنه که حرف هامون رو تو یه فضای دیگه بنویسیم...
سوال های زیادی در زمینه ی چراییِ ساخت بلاگ و موضوعش پیش میاد که فکر کنم صحبت در مورد اون ها یه کمی خسته کننده باشه؛ که بخوام از علاقیات خودم بگم و روندی که به امروز و نوشتن این مطلب انجامید. بخشی از سوال ها و نتایجش رو سعی کردم تو بندهای به ظاهر منفصل بالا بنویسم. دنیایی که توش هستیم و رفتاری که باید باهاش داشته باشیم؛ روندی که ما رو به اینجا کشونده، آیا این درسته که بهش دامن بزنیم، یا نه، باید ولش کنیم؛ آیا این نیازی که قراره با بلاگ تامین شه، جور دیگه ای بهتر نمیشه؛ آیا مینیمال بهتر نیست؟ و خیلی سوالهای دیگه که نهایتا به امروز و این متن انجامید.
اما در شرح این بلاگ از نوشته ی محمد قائد تو کتاب دفترچه ی خاطرات وفراموشی و مقالات دیگر کمک می گیرم.
«مشخصه ای که مقاله [essay=]را از دیگر انواع نوشته متمایز می کند گستردگی چشم انداز بحث و ارائه ی نظرات مختلف و حتی متضاد اما همواره با سبکروحی و پرهیز از دست زدن به قضاوت نهایی است. نویسنده ممکن است دیدگاه و اعتقاد خویش در باب موضوع مورد بحث را بیان کند، یا تنها به زیروبالا کردن نظرات دیگران بپردازد. جدی گرفتنِ موضوع اما پرهیز از خشکی، و طرح نکات علمی و فنی به شکلی که برای خواننده ی عام نیز قابل درک باشد از خصوصیات این نوع نوشته است. پرداختِ سرگرم کننده، برخورداری از فراز و فروز، دوری از استدلال های انتزاعی، استفاده از مثال و روایت و به کارگیریِ زبان ادبیِ پرنقش و نگار اما بی تکلف از دیگر جنبه های essay است».
با توجه به نوشته ی فوق، تمایل و گرایش این بلاگ بیشتر به سمت مقاله است. در واقع تعریف و تشریح بالا از مقاله تقریبا همه ی مشخصه های موردِ علاقه ی من برای یه نوشته رو دربر می گیره و همون چیزیه که برای این بلاگ تو ذهنم داشتم و دارم.
طبق عادتِ معهود، نوشته ها و کتاب ها و در یک کلمه کارها رو با نامِ خدا آغاز می کنیم. و این شد به نام خدا ی ما برای شروع؛ که در واقع به بیراهه نرفت بلکه اصلا به راه نیومد و مطرح نشد.
یه الگوریتم کامپیوتری هست به اسم الگوریتم حریصانه یا گریدی؛ که طی اون تو هر لحظه بهترین کاری که باید، انجام میشه؛ ولی آیا الگوریتم حریصانه همیشه بهترین کار رو نتیجه میده و آیا همیشه بهترین الگوریتمه؟
شاید اول فکر کنیم که آره اینطوره، ولی با کمی دقت می تونیم مثال های دمِ دست زیادی پیدا کنیم که به سادگی نشون می دن که الگوریتم حریصانه نمی تونه الزاما جواب بهینه رو نتیجه بده. این، حکایتِ زندگی ماست.
ما عموما طیِ تاریخ، حریصانه عمل کردیم؛ شاید یکی از مهم ترین عوامل اش هم این بوده که نمی تونستیم درک خیلی مناسبی از شرایط داشته باشیم. تو زندگی ما زمانــی وجود داره که کارها رو یه کمی پیچیده می کنه؛ شاید اینکه خیلی ها نه تنها از این زندگی راضی نیستن بلکه تو برخی موارد زندگیِ گذشته رو ترجیح میدن شاهدی بر این مدعا بتونه باشه. (هر چند این نظرِ بعضی ها فقط ناشی از حس نوستالژیکیه که نسبت به اون زمان دارن، ولی نمیشه همه چی رو ناشی از این حس دونست) هرچند پیشرفت کردیم و کسی منکرش نیست، ولی آیا بهینه بوده؟ و آیا یه جنبه های اساسی رو طی همین بهینه نبودن از دست ندادیم؟
و امروز سمت و سویِ حریصانه ی حرکت دنیا به تبدیل هرچه بیشتر به دنیای مجازیه، که در کنار نتایج مثبتی که در پی داره، پیامدهای بدی رو هم موجب میشه؛ و این سود و زیان هاست که زمینه سازِ نظراتِ گوناگون در مورد امروز و زندگیه. فیسبوک، توییتر، گوگل ریدر، گوگل باز به عنوان شبکه های ارتباطی در کنار سایت های زمینه ساز بلاگ (مثل بلاگر، وردپرس و برای ما فارسی زبون ها بلاگفا) و سایت های زمینه ساز به اشتراک گذاری، مثل یوتوب و رپیدشر و سایت هایی مرجع مثل ویکی پدیا و آی ام دی بی و خیلی از انواع دیگه مثل فروم ها که ذکر نشدن، با جذبه ی اولیه و تاثیرات زیادشون، تغییرات زیادی به زندگی ما دادن
طیِ یک سالِ اخیر گسترشِ چشمگیرِ مینیمال نویسی ، کمابیش بر رونق بلاگ های پرحرف (منظور بلاگ های معمولی با مطالب نیمه طولانیه) کاسته، و مخاطب های اینترنتی هم تمایل بیشتری رو به سمت شون معطوف می کنن؛ و این گسترش و این تمایل که از جانبِ مخاطبِ اینترنتی دیده می شه، در شرایط فعلی با گزینه ها و سایت های زیاد برای مراجعه و کم حوصلگی ذاتیِ ما، خیلی عجیب و دورازانتظار نبوده و نیست. مشابه اتفاقی که برای داستان نویسی افتاد؛ هر چند رونق رمان ها رو از بین نبرد، ولی کم کم موجب شد دیگه از اون رمان های چندهزار صفحه ای و چندین جلدی دیگه خیلی خبری نباشه و یا اگه باشه، با رونق خیلی خیلی کمتر؛ و یه چنین تغییراتی رو تو بلاگ های عادی و قدیمی هم احتمالا خواهیم دید.
یکی می گفت، دقیقا همون دخترایی که حاضر نبودن چند سال پیش تو یاهو (چت) یه عکس بزارن، الان تو فیسبوک هر عکسی رو میذارن...
ما ایرانی ها هم کم کم داریم با اینترنت، با دنیای کمتر شدن مُحرمات، بیشتر کنار می آیم، البته شاید یه کمی کُند. این رو هم باید اضافه کنیم که با توجه به نبود زیرساخت های لازم و عدمِ توجه به این زیرساخت ها تقریبا اینترنت نقشی جز سرگرمی و درصد کمتری پخش خبر برای ما نداره.
ما عموما با خودمون در موردِ موارد مختلف صحبت می کنیم، خودمون می بُریم و خودمون می دوزیم. هم مدعی العموم و دادستان، هم وکیل مدافع متهم؛ گاهی هم حکم صادر می کنیم. کاری که گاهی باز و فیسبوک و بحث هایی که اونجا مطرح می شه، پِی اش رو می ریزه؛ با دیدن حرف های مختلف و گاهی (به نظر ما) بی پایه و اساس، گاهی جانبدارانه، برای تعریفو تمجید وَ کوبیدنِ یه نوشته و مهمتر گاهی برای فکر کردن در مورد یه نوشته، یا نقدِ نوشته؛ این مباحثه هایی که شاید از اساس درست پیش نمیره، تو کامنت های مطالب زیاد پیش میآد و این انگیزه رو تقویت می کنه که حرف هامون رو تو یه فضای دیگه بنویسیم...
سوال های زیادی در زمینه ی چراییِ ساخت بلاگ و موضوعش پیش میاد که فکر کنم صحبت در مورد اون ها یه کمی خسته کننده باشه؛ که بخوام از علاقیات خودم بگم و روندی که به امروز و نوشتن این مطلب انجامید. بخشی از سوال ها و نتایجش رو سعی کردم تو بندهای به ظاهر منفصل بالا بنویسم. دنیایی که توش هستیم و رفتاری که باید باهاش داشته باشیم؛ روندی که ما رو به اینجا کشونده، آیا این درسته که بهش دامن بزنیم، یا نه، باید ولش کنیم؛ آیا این نیازی که قراره با بلاگ تامین شه، جور دیگه ای بهتر نمیشه؛ آیا مینیمال بهتر نیست؟ و خیلی سوالهای دیگه که نهایتا به امروز و این متن انجامید.
اما در شرح این بلاگ از نوشته ی محمد قائد تو کتاب دفترچه ی خاطرات وفراموشی و مقالات دیگر کمک می گیرم.
«مشخصه ای که مقاله [essay=]را از دیگر انواع نوشته متمایز می کند گستردگی چشم انداز بحث و ارائه ی نظرات مختلف و حتی متضاد اما همواره با سبکروحی و پرهیز از دست زدن به قضاوت نهایی است. نویسنده ممکن است دیدگاه و اعتقاد خویش در باب موضوع مورد بحث را بیان کند، یا تنها به زیروبالا کردن نظرات دیگران بپردازد. جدی گرفتنِ موضوع اما پرهیز از خشکی، و طرح نکات علمی و فنی به شکلی که برای خواننده ی عام نیز قابل درک باشد از خصوصیات این نوع نوشته است. پرداختِ سرگرم کننده، برخورداری از فراز و فروز، دوری از استدلال های انتزاعی، استفاده از مثال و روایت و به کارگیریِ زبان ادبیِ پرنقش و نگار اما بی تکلف از دیگر جنبه های essay است».
با توجه به نوشته ی فوق، تمایل و گرایش این بلاگ بیشتر به سمت مقاله است. در واقع تعریف و تشریح بالا از مقاله تقریبا همه ی مشخصه های موردِ علاقه ی من برای یه نوشته رو دربر می گیره و همون چیزیه که برای این بلاگ تو ذهنم داشتم و دارم.
طبق عادتِ معهود، نوشته ها و کتاب ها و در یک کلمه کارها رو با نامِ خدا آغاز می کنیم. و این شد به نام خدا ی ما برای شروع؛ که در واقع به بیراهه نرفت بلکه اصلا به راه نیومد و مطرح نشد.